به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟ سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم می خوام بگم تو دنیای منی می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطرت خودت می خوام بگم شدی مجنون عشقم می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم می خوام بگم بیشترازعشق لیلی به مجنون عاشقتم می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب دست خودم نیست اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست! دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم. دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم! دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی دستانت را در زیر باران بگیر مقداری که در دستانت جمع خواهد شد همان اندازه ای است که من را دوست داری و آن مقدار بارانی که در اطراف خواهد ریخت به همان اندازه ای است که تورا دوست دارم در مشرق عشق دشت خورشید تویی در باغ نگاه یاس امید تـویـی در بین هزار پونه آنکس که مرا چون روح نسیم زود فهمید تویی
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟ شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد... سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است. استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند! این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد... من یاد گرفته ام: مهم نیست که در زندگی چه داری، بلکه مهم اینست که چه کسی را داری. دنیا آخه بدون عشق دنیا نمی شد امروز اگر عشقی نبود فردا نمی شد مجنون بدون عشق فقط یه اسم کهنه ست لیلا اگه عاشق نبود لیلا نمی شد دیر است ، دیر ... !! شب که می رسد به خودم وعده می دهم و باز شب می رسد و صبحی دیگر و من هیچ وقت نمی توانم حقیقت را به تو بگویم بگذار میان شب و روز باقی بماند که چه قدر دوست دارم......
اینقد برات میمیرم قد یه دنیا خوبی
قد هزارتا ستاره
بی تو دلم میگیره وقتی تنها میشم کارم انتظاره
اینقد تو رو دوست دارم که هیچکس کسی رو اینطوری دوست نداره
وقتی نگاهم می کنی قشنگیاتو دوست دارم
حالت معصوم چشات رنگ نگاهتو دوست دارم
وقتی صداتو میشنوم دلم برات پر میزنه
ترس یه روز ندیدنت غم بزرگ قلبمم
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
به خدا بدان که این دست خودم نیست!
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
برای عاشق شدن ، برای «تو» ...
و برای من که جز نگاهٍ « تو » دیگر هیچ ندارم تا به دیوار اتاق بیاویزم!
چه زود عاشق شدم !!
دلم آینهء قدیمی ام را می خواهد که در آن هر روز هزاران بار « تو » را می دیدم و اکنون
تصویر « تو » را که هر روز هزاران بار در حال کمرنگ شدن است .... !
دلم عشــــــــق می خواهد ....
دلم « تو را می خواهد ...
دیر است .... دیر !
برای عاشق شدن
برای « تو »
برای منی که می دانم بیش از عشق ، به « تو » محتاجم !
بنویسم عشق من سلام خوبه؟
خیالت راحت میشه؟؟؟؟
اگه میشه پس عشق من سلام………….
چرا گفتی به اندازه کافی ثابت کردم که عاشقتم..؟ من که هنوز اولشم..می خوای بگی برو..ببین این راهش نیست تازه اگر هم باشه من نمیتونم..منی که تا ساعت های استراحت و تفریحت تموم بشه هزار بار تموم میشم..منی که وقتی می خوام از خونه برم بیرون هزار بار گونه های ماه و خاطره تو رو می بوسم چه جوری میتونم برم؟ برم عاقل بشم ..مثل تو بشم خوبه؟؟
دیدی ستاره ها فقط خونه ماه میرن عید دیدنی..تو که ماهی پس خونتون همیشه عیده بذار واسه همیشه بیام خونه شما عید دیدنی..اخه من فقط تو رو دوست دارم جرمه؟
عزیزم ما محکومیم به تحمل ادم هایی که زندگیمونو چه بخوایم وچه نخوایم می سازن..اما من میگم بیا بریم یه جایی که هیچ کس نباشه..که حتی اسمتو یاد بگیره چه برسه بخواد صدات کنه…
نبینم دلت از من بگیره..نبینم واسه دیگران بخندی واسه من اخم کنی..نبینم یه جوری تلافی کنی که گونه هام از خجالت چشم های مهربونت سرخ تر بشن..تو این عصر بی مهری که رو هویت ادم ها قیمت می ذارن نکنه هوس کنی بیمار عشقتو عوض کنی..
عزیزم زندگی من بخوای نخوای مال تو هست ..اخه تا عاشقت شدم شاعرم کردی ..خودت نوشتی بازم واسم بنویس غزلت ارومم میکنه..دلداریم میده..نگات که دیگه هیچی باهاش زندگی میکنم..
خلاصه که حسابی رو اسم همه خط کشیدی ..رو تموم شماره های جدول دلم..اون خونه سیاها..اون خونه های جا افتاده..به خدا همش تویی..اخه من از دست تو چی کار کنم؟؟
قول میدم اگه اونی که می خوای نیستم یادم
بدی زود یاد میگیرم همونی میشم که می خوای
به خدا عشق معامله بدیست که در آن زندگیت را به قیمت هیچ می بخشی و آخر سر هم چیزی به نام اعتماد رو ازت می گیرن تا شاید خلاصت کنن..اما دریغ از جرعه ای رهایی...حق با توست اگر مفهوم این سطرهای اشفته را نیافته ای..و اگر مثل من هنگام نوشتن تنها تجربه ات کمی سرگردانی روی به ابهام باشد تو هم این گونه می نویسی...
شاید اگر انتظار پاسخی برای این نامه داشته باشم لازم است عنوان یک نامه بی جواب دیگر را سر فصلش کنم اما یه چیزی بهم میگه پاسخ یک نامه بی جواب هم تنها محض خاطر دیدار اول بوده و بس...
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم
رسیدن شب را بهانه میکنم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |