شب است و تاریکی و سکوت همه جا را فرا گرفته ، در پشت این سکوت وتنهایی صدای گریه دختری شنیده میشد جلوتر رفتم دیدم که فقط مثل ابر بهارون فقط میگرید . دلیلش را پرسیدم چیزی نگفت و گریه اش شدیدتر شد . دوباره پرسیدم اما جز صدای گریه چیزی نشنیدم . تا این که با صدای گریون و لرزون گفت: عاشقم و دنیای عاشقان یعنی انتظار و دوری . و من هم برای دوری از یارم میگریم ، یاری که رفت . گفتم: او که رفت پس تو را نمیخواست . گفت : نه اون منو دوست داشت ، اون رفت تا با دستی پر برگردد . گفتم : از کجا میدانی که برمیگردد آخه خیلی مطمئن حرف میزنی . گفت : به همان قسمی که با هم خوردیم و عهدی که با هم بستیم . اون عاشم بود و حتما بر میگردد ، هیچ وقت ناامید نمیشوم و به انتظارش مینشینم . حتی اگر صد سال هم شود به امید دیدنش وما شدن به دعا مینشینم . این اشکهای من از سر راز و نیاز با خدای خویش است که عشقم را از او میطلبم زیرا تا او نخواهد نمیشود . با خود گفتم چه دنیای است دخترک یارش رفته بود اما هنوز به انتظار یارش نشسته بود و مطمئن بود که برمیگردد . واقعا دنیای عاشقی ، دنیای انتظار است ک هر کسی که عاشق باشد این انتظار را تجربه کرده است . به امید آن روز که تمام عاشقان و دلسوختگان به عشقشون برسند .
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |