شب که می رسد به خودم وعده می دهم و باز شب می رسد و صبحی دیگر و من هیچ وقت نمی توانم حقیقت را به تو بگویم بگذار میان شب و روز باقی بماند که چه قدر دوست دارم...... حال من دست خودم نیست دیگه آروم نمی گیرم دلم از کسی گرفته که می خوام براش بمیرم محبت نیاز دارم محبت تو رو دارم خفه میشم کاش امروز اون اتفاق نیفته دعا کردم برات دوست دارم هم نفس چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! هنوزم بعد غریب چند سال هنوزم عاشقتم عاشق نگاه مهربون تو ، عاشق دیونه بازیهات هنوزم اسیرتم برگرد نازنبنم بنویسم عشق من سلام خوبه؟
خیالت راحت میشه؟؟؟؟
اگه میشه پس عشق من سلام………….
چرا گفتی به اندازه کافی ثابت کردم که عاشقتم..؟ من که هنوز اولشم..می خوای بگی برو..ببین این راهش نیست تازه اگر هم باشه من نمیتونم..منی که تا ساعت های استراحت و تفریحت تموم بشه هزار بار تموم میشم..منی که وقتی می خوام از خونه برم بیرون هزار بار گونه های ماه و خاطره تو رو می بوسم چه جوری میتونم برم؟ برم عاقل بشم ..مثل تو بشم خوبه؟؟
دیدی ستاره ها فقط خونه ماه میرن عید دیدنی..تو که ماهی پس خونتون همیشه عیده بذار واسه همیشه بیام خونه شما عید دیدنی..اخه من فقط تو رو دوست دارم جرمه؟
عزیزم ما محکومیم به تحمل ادم هایی که زندگیمونو چه بخوایم وچه نخوایم می سازن..اما من میگم بیا بریم یه جایی که هیچ کس نباشه..که حتی اسمتو یاد بگیره چه برسه بخواد صدات کنه…
نبینم دلت از من بگیره..نبینم واسه دیگران بخندی واسه من اخم کنی..نبینم یه جوری تلافی کنی که گونه هام از خجالت چشم های مهربونت سرخ تر بشن..تو این عصر بی مهری که رو هویت ادم ها قیمت می ذارن نکنه هوس کنی بیمار عشقتو عوض کنی..
عزیزم زندگی من بخوای نخوای مال تو هست ..اخه تا عاشقت شدم شاعرم کردی ..خودت نوشتی بازم واسم بنویس غزلت ارومم میکنه..دلداریم میده..نگات که دیگه هیچی باهاش زندگی میکنم..
خلاصه که حسابی رو اسم همه خط کشیدی ..رو تموم شماره های جدول دلم..اون خونه سیاها..اون خونه های جا افتاده..به خدا همش تویی..اخه من از دست تو چی کار کنم؟؟
قول میدم اگه اونی که می خوای نیستم یادم
بدی زود یاد میگیرم همونی میشم که می خوای
به خدا عشق معامله بدیست که در آن زندگیت را به قیمت هیچ می بخشی و آخر سر هم چیزی به نام اعتماد رو ازت می گیرن تا شاید خلاصت کنن..اما دریغ از جرعه ای رهایی...حق با توست اگر مفهوم این سطرهای اشفته را نیافته ای..و اگر مثل من هنگام نوشتن تنها تجربه ات کمی سرگردانی روی به ابهام باشد تو هم این گونه می نویسی...
شاید اگر انتظار پاسخی برای این نامه داشته باشم لازم است عنوان یک نامه بی جواب دیگر را سر فصلش کنم اما یه چیزی بهم میگه پاسخ یک نامه بی جواب هم تنها محض خاطر دیدار اول بوده و بس...
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم
رسیدن شب را بهانه میکنم
دوست دارم دستم را بگیری و مرا نوازش کنی...
دوست دارم اشکهایم را با دستانت از گونه هایم پاک کنی..
<\/h1>دوست دارم تو را در اغوش بگیرم و گریه کنم.......
دلم بدجوری هواتو کرده.......
کاش می توانستم دستان گرمت را بگیرم..!!!
کاش می توانستم از نزدیک در چشمان عاشقت نگاه کنم...!!!
اما این فاصله بین من و تو نمی گذارد تنها عشقم را از نزدیک ببینم..
ای خدا این فاصله را از میان ما محو کن که دیگر طاقتم به پایان رسیده..
دیگر طاقت این دوری را ندارم....
عشق پر از درد است اما دوری از عشق پر درد تر از یک درد است....!!!!!!!
سرنوشت سر به سر اوقات تلخ من نگذار که بدجوری دلتنگم
تقدیم به کسی که در تنها ترین تنهائیم تنهایم گذاشت .
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |