آره !!! احساسم بهم می گفت عشق خیلی زیباست ولی نه تا این حد می گفت یعنی رهایی از تنهایی ولی نه تا این حد می گفت یعنی فدا شدن برا کسی که دوستش داری ولی نه تا این حد می گفت یعنی پرواز تا اوج آسمونا می گفت یعنی زندگی تو خواب و خیال زندگی که تو فقط می تونی اونو تو خواب و خیالت اونو ببینی شادی هایی که فقط تو خواب و خیال می تونی دنبالش می گردی ولی نه تا این حد الان می دونم خیلی ها هستن که به گفته من ایراد دارن منم مثه اونا به گفته خودم ایراد می گیرم آدم وقتی عاشق می شه اون شادی ها رو می تونه تو زندگیش پیدا کنه آدم وقتی عاشق می شه از زندگیش سیر نمی شه کلی بگم سیر شدن از زندگی براش معنایی نداره آره عشق خیلی زیباست
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟ سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم می خوام بگم تو دنیای منی می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطرت خودت می خوام بگم شدی مجنون عشقم می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم می خوام بگم بیشترازعشق لیلی به مجنون عاشقتم می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب دست خودم نیست اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست! دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم. دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم! دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی دستانت را در زیر باران بگیر مقداری که در دستانت جمع خواهد شد همان اندازه ای است که من را دوست داری و آن مقدار بارانی که در اطراف خواهد ریخت به همان اندازه ای است که تورا دوست دارم در مشرق عشق دشت خورشید تویی در باغ نگاه یاس امید تـویـی در بین هزار پونه آنکس که مرا چون روح نسیم زود فهمید تویی
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟ شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد... سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است. استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند! این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد... من یاد گرفته ام: مهم نیست که در زندگی چه داری، بلکه مهم اینست که چه کسی را داری. دنیا آخه بدون عشق دنیا نمی شد امروز اگر عشقی نبود فردا نمی شد مجنون بدون عشق فقط یه اسم کهنه ست لیلا اگه عاشق نبود لیلا نمی شد دیر است ، دیر ... !!
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل
شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و سکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یککبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
اینقد برات میمیرم قد یه دنیا خوبی
قد هزارتا ستاره
بی تو دلم میگیره وقتی تنها میشم کارم انتظاره
اینقد تو رو دوست دارم که هیچکس کسی رو اینطوری دوست نداره
وقتی نگاهم می کنی قشنگیاتو دوست دارم
حالت معصوم چشات رنگ نگاهتو دوست دارم
وقتی صداتو میشنوم دلم برات پر میزنه
ترس یه روز ندیدنت غم بزرگ قلبمم
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
به خدا بدان که این دست خودم نیست!
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
برای عاشق شدن ، برای «تو» ...
و برای من که جز نگاهٍ « تو » دیگر هیچ ندارم تا به دیوار اتاق بیاویزم!
چه زود عاشق شدم !!
دلم آینهء قدیمی ام را می خواهد که در آن هر روز هزاران بار « تو » را می دیدم و اکنون
تصویر « تو » را که هر روز هزاران بار در حال کمرنگ شدن است .... !
دلم عشــــــــق می خواهد ....
دلم « تو را می خواهد ...
دیر است .... دیر !
برای عاشق شدن
برای « تو »
برای منی که می دانم بیش از عشق ، به « تو » محتاجم !
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |