ولی ... به خواب ابدی فرو روم ... ندارند ..عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند...بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند...به من بیاموز لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند... محبت کنم به کسانی که محبتی درحقم نکردند باورم کن اگه تنهام باورم کن که تو دنیا به هوای تو نشستم باورم کن اگه بازم توی تنهایی شبهام دست و پای غرورمو بستم می دونی هواتو کردم هوای صداتو کردم هوای چشاتو کردم که سراغتو بگیرم همه ی ترسم از اینه همیشه توی خیالم نذار اینجوری بمونم دست و پای غرورمو بستم می دونی هواتو کردم کشکی بیای کنارم هوای چشاتو کردم دوستت دارم و در کنارت خواهم ماند همسفر همیشگیم قبل از اینکه به کسی بگی : ” دوستت دارم …” … نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد … کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد … کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم… بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم… کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم… میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت … بی تو این روزای رو شن واسه من تاریکه وقتی بی تو تک وتنهام زندگی معنا نداره از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیاله لحظه های آخر تو توی قلب من می مونه هیچی کسی مثل من بلد نیست قدر چشماتو بدونه تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم تو دیگه رفتی که رفتی نمی یای نمیای پیشم می دونم اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگه دار با چشای خیس و گریون من می گم خدا نگه دار خدایا........... خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم
برام دعا کن عشق من، همین روزا بمیرم ... آخه دارم از رفتن بدجوری گُر میگیرم ... دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده ... کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده ... این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ... آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ... گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ... اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده ... بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده گریه نکن برای من قسمت ما همینه ... دستامو محکمتر بگیر لحظه ی آخرینه ...
این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ... آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ... گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ... برام دعا کن عـــــــــشــــــــــق من ...
میدونم عاشقت شدم ...
میدونم دیگه تحمل کردنم برات شده مثه کابوس شبونه ...
میدونم نبودنت ... ندیدنت برام ...
به خدا ...
به خدایی که میپرستی ...
نمیتونم ...
نمیتونم از عشقت بگذرم ...
نمیتونم بهت نگم عزیز من ... حتی تو خواب ...
وقتی میگم نمیتونم بیام پیشت ...
نمیشه باهات حرف بزنم ...
خودم میسوزم به خداااااااااااااااااااااا
خودم میمیرم به خداااااااااااااااااا
به اون خدایی که میپرستی قسم ...
دیوونه شدم ...
شب و روزم یکی شده ...
وقتی صداتو میشنوم ...
با اینکه مهربون حرف نمیزنی ...
برام مثه یه رویای قشنگه ...
وقتی صدای خنده هات ...
میشه همدم تنهاییام ...
به خدا خوشبخت ترین عاشق دنیام ...
پر پرواز من ...
همه هستی من ...
رویای دست نیافتنیه من ...
بگذار در آغوشت بگیرم ...
تا ...
آهسته ...
در گرمیه آغوشت ...
با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون
خوب فکراتو بکن…
چون شاید چراغی رو تو دلش روشن کنی…
که خاموش کردنش به خاموش شدن اون بیانجامه
« د» : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند
« و» : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد
«س» : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی
«ت» : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم
«ت» : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست.
«د» : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام
«آ» : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری
«ر» : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد
«م» : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی
می ترسم از اینکه بگم دوسش دارم...اون نمی دونه که با دل من چه کرده...نمی دونه که دلی رو اسیر خودش کرده
هنوز در باورم نیست که دل به اون دادم و اون شده همه هستی ام
روز های اول آشنایی را بیاد میاورم آمدنش زیبا بود ...آنقدر زیبا حرف می زد که به راحتی دل به او باختم و او شد اولین عشقم در زندگی
بارالها گویی تو تمام زیبایی های عالم را در چهره و کلام او نهاده بودی
واین گونه مرا اسیر او کردی و دل کندن از او شد برایم محال و داشتنش بزرگترین ارزویم در زندگی
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهایم نگذارد....خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی..
چگونه بگویم بدون او می میرم....او رفته و در باورم نیست نبودنش...
خود خوب می دانم او مرا کودکی فرض کرد که نمی داند عشق چیست و برای عاشقی حرمتی قائل نمی باشد
مرا به بازی گرفت یا شاید....نمی دانم.....دگر هیچ نمی دانی.. اعتراف می کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر این نفس را هم نمی خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدایا دوست دارم مرا بفهمد حتی برای یه لحظه
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |